سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :221332
بازدید امروز : 3

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

اولش به اصرار نوادگان عزیز خانواده، یعنی فاطمه و حنانه، راهی شدم.
ولی اعتراف می‏کنم که خودم هم دلم می‏خواست برم! به خاطر اینکه اکثر جمعه‏ها این توفیق ازم سلب شده بود، که بیننده‏ی برنامه‏ی فیتیله باشم!
به همین خاطر یک ساعت زودتر از این‏که برنامه شروع بشه، قبل از این‏که فاطمه و حنانه برسند، راهی محل اجرای برنامه شدم!!! (خرده نگیرید، همون موقع هم جای خوب برای نشستن نبود!)
اولش که تنها بودم، چون هیچ کار دیگه‏ای نداشتم بکنم، رفتم تو کوک مردم!
هر بچه‏ی زیر هفت سالی (بچه‏های زیر هفت سال، بلیط لازم نداشتند) که می‏اومد، هیئتی مشتمل بر پدر و مادر، مادربزرگ و پدربزرگ، خاله ودایی، عمو و عمه، وهمسایه ها و... (البته با کمی اغراق!) اونو همراهی می‏کردند! اول برنامه هم چندتا سرود کودکانه گذاشتند، ولی چون دیدند استقبال بزرگترها بیشتر بوده، سرودهای کودکانه به ترانه‏های ناصر عبداللهی تبدیل شد!!! و جماعت فیتیله‏بینان هم که معطل بودند...!
وقتی عموهای فیتیله‏ای اومدند با چه استقبالی مواجه شدند. (خودمونیما، چقدر عزیز بودند، به قول برادرم،‏ رقاص هم، إ ببخشید، فیتیله‏ای هم نشدیم!)

                                                                                      


همون اول برنامه، از بزرگترها قول گرفتند برای اینکه به بچه‏ها خوش بگذره، خودشون را هم‏سن بچه‏ها کنند، یه چندتا روش هم پیشنهاد و اجرا کردند. بزرگترها هم که منتظر بودند یه موقعیتی پیش بیاد تا ...!
اما در تمام طول برنامه، با اینکه قول داده بودم هم‏سن بچه‏ها باشم، نتونستم و چندتا سئوال ذهنم را آزار می‏داد؛
اینکه مگر در دستورات اسلامی ما، یکی از ملاک‏های تشخیص حلال یا حرام بودن موسیقی، کودکان نیستند؟ اگر کودک 4 یا 5 ساله‏ای با موسیقی‏ای رقصش گرفت، آن موسیقی حرام است!
پس با این حساب، برنامه‏ی فیتیله حرام هستش! ولی چرا یه برنامه‏ی شاد محسوب می‏شه؟! چرا اینقدر ازش استقبال می‏شه؟! بین خیلی از مسلمون‏ها؟! اصلاً ملاک شادی در دین ماچیست؟! اینکه چند ساعتی شعر و پایکوبی و کف زدن و... باشه و لحظاتی خنده‏های زودگذر؟! چرا در بین همه‏ی مسلمون‏ها ملاک شادی یکسان نیست؟!

ته.نوشت: سال گذشته، جای دوستان خالی، برای عید غدیر نجف بودیم! شب عید توی حرم امیرالمؤمنین(ع)، کنار ضریح مطهر، همه‏ی عرب‏ها جمع بودند، شعر می‏خواندند و کف و هلهله می‏زدند! و در صحن مطهر هم پایکوبی می‏کردند! چند روز بعد، تصاویر عزاداری محرم در کربلا را که از تلویزیون پخش می‏شد دیدم! چه‏قدر پرشور و عاشقانه عزاداری می‏کردند! مگر آن‏ها مسلمان نیستند، پس چرا شادی‏ها و عزاداری‏هایشان اینقدر با ما تفاوت دارد؟! چرا ما ملاک مشخصی نه برای شادی و نه برای عزاداریمان نداریم؟!



نویسنده » قاصدک » ساعت 2:55 عصر روز پنج شنبه 87 دی 5


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت